داستان ارسالی از باران

داستان ارسالی از باران: 

يكى بودم ،
بيخيال… كلّه خَر… شاد ،
شاد ،
شاد …

تا زمانى كه باور كردم ميشه تكيه كرد و نترسيد…
طورى عاشقم كرد كه ديگه مرزِ بينِ جنون و عاشقى رو تشخيص نميدادم…
بهم باور داد…
بهم آرزو داد…
بهم از آينده گفت…
از توله هامون كه دورِ اتاق ميدون و جيغ ميكشن،
از جاده هايى كه قراره دوتايى بِچِپيم توى ماشين و بگرديمِشون…
از شمال و درياىِ آبى…
از خونه اى، پُر از كاكتوس و پيچك، با يه آشپزخونه ى سفيد…
از پارچه هاى رنگِ روشن واسه مبل و دردِ گرونيه تلوزيون…
از اينكه اگه يه روز ورشكست شه من بايد طلاهامو بفروشم و بزنم به زخم زندگى…
از اينكه شبِ اول عروسى قراره چيكارا كنيم و چيا بگيم و خجالت نكشيم…
ميگفت هميشگىِ هَميم و حق ندارم ولش كنم كه نابود ميشه و از اين حرفا…

شب به شب ميومد زيرِ پنجره ى خونه ى مامانم اينا مينشستيم يواشكى سيگار ميكشيديم و قرارِ و قولاى بيشترى واسه آينده ميزاشتيم…!

شاد بودم… شاد… شاد…

الان فقط ميگم ؛
هركى اومد و بهت گفت “هميشگىِ من باش”
باورش نكن…
پسرا بدقولَن…:)
يه روزى، يه جايى، يه وقتى…
كم ميارَن و ميرَن.
تو ميمونى و…
روياى آينده اى كه روى سرت خراب ميشه و…
آرزوهاى تباه شده و…
زندگىِ نابود شده و…
قلبِ شكسته و…
خاطراتى كه به لجن كشيده شده و…

غم و ، غم و ، غم …

آدما رو نَرِسونيد به جايى كه از سَرِ دردِ عشق،
به نفرت و نابودى برسن…:)

 

 

 

شما فالوده ای عزیز اگر داستانی داری که میخوای با دوستات به

اشتراک بذاری کافیه داستانت رو تایپ کنی و برای ما  بفرستی 😉

برای ارسال داستان به آیدی های زیر تو تلگرام پیام بدید.

Faaloodehadmin

nikeeonlinee

 

 

داستان ارسالی از باران

یک پاسخ به “داستان ارسالی از باران”

  1. الهام سلیمی گفت:

    داستان های دنباله دار هم میخوام ببینم دارین توی سایت…. تقریبا طولانی باشه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تمامی حقوق برای فالوده محفوظ است. © 2024 | توسعه و پشتیبانی توسط رویال کد